شب تا سپیده چشم تو بانو بهار بود
آه این قرار قلب علی بی قرار بود
دردست باد چادر مشکی مادریت
زیباترین ستاره دنباله دار بود
سنگی رسید و آینه ات چند تکه شد
هرچند چشم های تو آئینه کار بود
با حال و روز ناخوشت این کار خانه ات
اسطوره ای برای زن خانه دار بود
خیره به زخم های تو با اشک مرتضی
چون شانه ای که در به در زلف یار بود
این گوهری که از صدف دیده ریخته
سهم تو از کرانه این روزگار بود
این اشک روی گونه ات ای بانوی بهشت
گویاترین نمونه دریاکنار بود